ردّ ِ فکر

خانه دوم من

ردّ ِ فکر

خانه دوم من

فرفره ی خیلی خیلی رنگی

روی صندلی کافه نشسته ام، می خندم. دارم با بغل دستیم منچ بازی می کنم! مار و پله اش عوض شده حالا شده شکل های انگری برد، تیرکمان و پرنده سیاه خشمگین که اگر بروی رویش سقوط می کنی به پایین، من تاس می اندازم، او هم تاس می اندازد، تاس انداختن او خبرنگارانه است و تاس انداختن من کالیبره نیست! می بازم.

کادوها را باز می کنند، من چیزی نیاورده ام.نمیدانستم که این دور همی یعنی تولد. خودم و کارهایم را پیچانده ام که بیایم کیک بخورم با یک فنجان هات چاکلت توی خیابان میرداماد که محل کافه را از توی گوگل مپ پیدا کرده ام . حتی زمان رسیدن به انجا را هم به صورت پیاده تخمین زده است!درست تخمیت زده بود 2-3 دقیقه مانده به 17 عصر آنجا بودم 17.5 دقیقه پیاده روی.

کیک می آورند، "ر" کیک به دست کمی قر می دهد و من توی افکارم به این فکر می کنم که من 4 جلسه پیش "ر" رفته ام تا 3دی مکس یادبگیرم و دیگر نرفتم و هر دو خودمان را زده ایم به آن کوچه که اصلا 3دی مکسی و کلاسی نبوده است، "س" شمع را فوت می کند . 26 سالگیش را فوت می کند و دودها می رود بالای سرش. ما همگی دست می زنیم. و من نمیدانم چرا ناراحت می شوم. آها قبل تر از این ناراحت شده بودم، وقتی کادو ها را باز کردند. وقتی کتابهای زبان خارجی آن ور آبی را دیدم و فهمیدم که " س" بعد سربازی رفتنی خواهد شد.یعنی از قبل ترها فهمیده بودم. اما باز توی فکرم و در همان حال هم چهره ام دارد از خنده می ترکد. نیش هایم تا بنا گوش باز است، انقدر که گوشواره ام از گوشم می افتد و من در همان حال گوشواره را داخل سوراخ گشاد گوشم می کنم. ما باز توی فکرم که "ُس" چه حیوان و منظره ای دوست دارد؟ البته او یک هرمسی به تمام معنا است. توی همین فکر ها فرفره چوبی را روی میز می چرخانم. و از مگس هایی که در بچگی توی قوطی فیلم زندانی می کردم حرف می زدم! فرفره می چرخد و با هر ترکیب رنگ روی فرفره، ذهن من هم می چرخد، اخر از همه دهان ذهنم باز می شود و به "س" می گویم 1 تابلوی آبرنگ برایت کشیده ام. البته باز ذهنم می چرخد. بوی عطر زیپپو می پیچد .پیس.پیس. فلاش های دوربین روشن و عکس گرفتن ها شروع شده است، هی اینور و آنور. من هم 2-3 تایی عکس می گیرم با "زینب". آخرهای ساعت میبینم تعداد مردها دارد بیشتر می شود و من و زینب ترجیح میدهیم جمع مردانه را ترک کنیم تا آنها بتوانند راحت بالاتنه ای و پایین تنه ای و خلاصه حرفها و جوکهای مردانه بزنند."س" می اید بدرقه مان، نگاهش می کنم نمیدانم چرا اشک توی چشمهایم ناگهان مثل فرفره می پیچد.البته عینک داشتم خدا را شکر. از کافه می زنم بیرون و تنها همان 17.5 دقیقه راه را بر می گردم. هوا عالیست. خیابان ولیعصر خلوت است و جان و ذهنم از اکسیژن پر می شود.

ناگهان یک همراه جدید صدایم می کند و می خواهد تا مسیری هم قدم شویم. این فرفره ی ذهن من هنوز می چرخد و با او هم قدم می شوم. از دوچرخه می گوییم! از هر چیزی که دارای چرخ باشد صحبت می شود. فرفره ذهنم دارد کار می کند و هر چه وسیله چرخدار است را وادار به چرخاندن می کند، به اخر مسیر که میرسیم خداحافظی می کنم . می گوید باز هم ببینیم هم را؟ می گویم نه. در همین حد پیاده روی کافی بود دیگر نمی خواهم . فرفره ذهنم خیلی تند می چرخد، آنقدر که سرم را درد آورده، حالت تهوع گرفته ام. خودم را داخل تاکسی می اندازم و می روم خانه. دیگر نمی توانم فرفره ذهنم را نگه دارم، اصطکاک ندارد که بایستد.کمی شام می خورم و یک عدد پیامک روی صفحه ی موبایلم میبینم" ممنون که اومدیو ممنون از حضور دوست داشتنیت، ممنون که هستی، قربانت س"

اسمارتیسهایم را می خورم می روم می خوابم. و دعا می کنم فرفره ذهنم بایستد.

من خواب می بینم که مرده ام. بالای سر تابوتم ایستاده ام و "س" می خواهد تابوتم را بگیرد اما نمی شود.

"س" خواب دیده است که من با او حرف نمی زنم، قهرم، به من دست می زند و من غیب می شوم. دستش به من نمیرسد.

فرفره ذهنم دیگر ایستاده است.حالا دارم تابلوی آبرنگم را آماده می کنم تا تصویری بکشم برایش . شاید ببری بکشم. یا یک پروانه ی خیلی رنگارنگ، و یا یک فرفره خیلی خیلی رنگارنگ.

این مادر بزرگه خونه ی مادربزرگست

موهایم را مرتب می کنم و روی صندلی می نشینم و مثل همه اتاق های بیمارستان همه از احوالات و چرایی بستریشان می گویند. اما من در یک خلسه ای عجیب فرو می روم، خلسه ای از یک نگاه، از یک نگاه 86 ساله روی تخت میانی اتاق، چقدر این چهره اشناست، انگار سالیان مدیدی است که می شناسمش، او با ان چشمهای ابی و من با چشمهای قهوه ای روبروی هم به هم لبخند می زنیم .

پرستار که می اید می گوید چطوری مادر جان! این مادر بزرگه خونه ی مادربزرگست! راست می گویید عین اوست. با همان روسری شطرنجی رنگی که به دور گردنش گره زده و با همان صورت گرد و چانه ی جلو افتاده و فرو رفته، با همان ظرافت حرفها، لهجه ی قزوینی دارد، حرف زدنش شیرین است و با هر نگاه فقط لبخند است که بر لبهایش می بارد.

تخت کنار پنجره اتاق زن 57 ساله ای نشته که یک دستش تلفن است و مرتب نق روزگار را می زند،به خاطر دیابت و عفونت کلیه بستریست. مادر بزرگ قصه من اما با دخترش دارد ورزش می کند روی تخت، یکی از رگ های وردی به مغزش گرفته است و سکته مغزی را رد کرده وریه هایش عفونی شده . رگی برایش نمانده که سوزن نشده باشد! و یک انژیوکد کنار دست چپش گذاشته اند. دستهایش کبود است. شب دخترش میرود و او را به من می سپارد، من روبروی صندلی می نشینم و فقط نگاهش می کنم، مراقبش هستم، دارویش را درون دیافراگم می زنند و او با همان قیافه از درد شکمش شاکیست. من کتابهایم را می خوانم. او هر از گاهی بلند می شود و اه می کشد، تسبیح را دستش می دهم و می گویم مادر جان صلوات بفرست خوابت ببرد. صلوات می فرستدو در همان حال نشسته چرت می زند. و این قضیه تا خود صبح ادامه دارد...

صبحانه را می اورد،در حال صبحانه خوردن است که پرستار می اید و سرم داروییش را وصل می کند اما رگش دارو پس می زند، نمی تواند رگ دیگری پیدا کند، فکر کنم 5 پرستار رگهایش را امتحان کردند تا بالاخره ششمین پرستار یک رگ جاندار پیدا کرد و قطره چکان سرم مثل ابشار سرازیر شد توی لوله هدایت.. پیرزن اما بعد گریه کرد. اشک ریخت.اما شکایتی نکرد، نق نزد، ولی کودک درونش قهر کرد، صبحانه اش را کنار زد. برایش چایی سیرین درست کردم، لقمه گرفتم و دستش دادم. کانال تلویزیون را عوض کردم تا او سرگرم دیدن روستاها بشود، او منتظر دخترش بود چشم انتظار! می توانستم این را از چشمهایش بخوانم،...

ساعت ملقات که شد، وقتی که دختر و پسرش امدند( هردو پیر بودند) چهره اش گشاده شد، آزاد ورها لبخند میزد، مرا به دخترش اشاره داد و من فقط گفتم کاری نکردم، با خودم می گفتم او برای من امید بود وبس. در اخر پیشانیش را بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم.

آن زن کنار پنجره آن روز مرخص شد، تمام وسایلش را برد حتی گل سرخش را، با شوهرش رفت،نق زنان رفت، ناهار را خورد و رفت، جابش 1 زن 43 ساله امد که بعد از 20 سال صاحب دختری شده بود، کرد بودند،مشکوک به ام اس بود، اما من از قیافه اش فهمیدم که راه سختی در پیش دارد..

وحالا من در خانه ام با 2 کتاب تمام کرده در انشب، و یک دلتنگی ساده و عمیق . دلم عاشقش شده است انگار، دلم برایش تنگ شده، پیرزن را می گویم.

من از همان کودکی عروسکها در آغوشم آرام بودند!

International Day for the Elimination of Violence against Women

25 نوابر" روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان"

مرا دوست داشته باش، برای روح لطیفم که از شقایق های وحشی است، از انجایی که نسیم خنک دریاها را از هزاران فرسخ دورتر همیشه به همراه دارم.

مرا مثل قویی سپید در بر گیر، نه برای خودت ونه برای جسم خاکیت بلکه برای شوری که در نگاه هایم امیخته می شود

دست بر روی بدنم آرام همچون رودخانه ای آرام نه و نگذار بدجنسان با دست هایی خشن خدشه بر این اندام بیندازند، که گاهی زخم هایشان تا ابد در روحم ماندگار خواهند شد،

نگذار این غروری که در حریر غریزه ام پیچیده شده، پاره شود و جای آن را گلیمی زخمت از خاطره ها و ترس های بد بگیرد، نگذار به جای خواب آرام کابوس های شبانه، دلهره و لرز و عدم اطمینان مرا در برگیرد.

گاهی به جای من باش، مادرانه ای آرام، من از همان کودکی عروسکها در آغوشم آرام بودند! خشم هایت را بر تنم مفروش! جنسیتت را بر بازوانم بی دلیل مکش و فریادی از بالاتر بودنت بر من نیفکن که سنگینش را تاب نخواهم آورد، روحم خواهد شکست،

تو شاید بخواهی و بتوانی با شهوت شهرت جنسیتت جسمم را به سخره بگیری ولی به یاد داشته باش روح من هرگز در دستان تو رها نخواهد شد.

بگذار در کنار هم باشیم ، نه بر دوش هم، در کنار هم در یک جاده با مهربانی و اکرام. من تو را به روح پاکت نزدیک خواهم کرد ....

بخوانید

پل طبقاتی صدر؛ تبخالی بر تهران

مقدمه

برش های ممتد بزرگراهی در شهر تهران جهت رفع معزل ترافیک و روان کردن تردد وسایل نقلیه، در سالهای اخیر به شدت گسترش یافته است و بافت شهری تهران که اگر آن را بافت شهری بنامیم، را به صورت قابل توجهی تغییر داده است. هرچنند موفقیت های بدست آمده قابل اغماض نبوده و گاهی نظاره گر رفع مشکلات بوده ایم،همانطور که در شهرهای بزرگ دنیا دیده می شود گسترش شهری و برنامه ریزی شهری آن جز طرح های صنعتی توسعه چند ساله قرار می گیرد. شهرهایی چون برلین، پاریس، لندن، پکن و در سالهای اخیر کشور برزیل که روندی بسار رو به رشد داشته است. مقایسه توسعه شهری تهران در قبال این نوع شهرها کمی قابل تأمل بوده و خواستار بازنگری است.در این باره راه اندازی پل طبقاتی صدر و ایجاد تونل های زیر زمینی در طی این بزرگراه یکی از عمده طرح های عمرانی در برنامه ریزی عمرانی شهر تهران در مدت اخیر بوده و همان طور که حالا مشاهده می کنیم بخش بیشتری از ان تکمیل شده و یا در حال تکمیل شدن است، طراحی سازه ی بتنی این پل و نوع اتصالات آن، نحوه ی ساخت و نگهداری آن هم به نوعی قابل بررسی است که ترجیحا به دست متخصصین این امر گذاشته شده است که هم معایب ان و هم مزایای ان را در بر می گیرد. نوشته زیر توصیفی است از انچه که به لحاظ دید معماری وشهری اینجانب از پل طبقاتی صدر ذکر می شود.

***

پل طبقاتی صدر برای کاهش بار ترافیکی آن، هنگام استفاده از بزرگراه نیایش احداث شده است، هنگامی که وارد این بزرگراه می شوید با توده ای از بتن برخورد می کنید که سازه اصلی ان را تشکیل می دهد، در یک نظر حجم وسیعی از این سازه ها ، میان ساختمان ها و در طول بزرگراه ، توجه شما را به خود جلب می کند، و عدم تطابق و تناسب عرضی بزرگراه با سازه های احداثی شما را دچار مشکل می کند.

در صورت استفاده از طبقه دوم این بزرگراه که هم راستای افق دید ساختمانهای اطراف آن است نه تنها باعث آلودگی بصری بلکه باعث آلودگی زیستی و از همه مهمتر آلودگی صوتی آن می شود که با توجه به رعایت نکردن حریم قانونی محیط های مسکونی از بزرگراه و هچنین مقررات ساختمانی در کاهش آلودگی صوتی مشکل را دوچندان خواهد کرد. از طرفی دیگر ساخت حایل های صوتی چون دیواره های صوت شکن و یا کاشت درخت نیز به اسانی میسر نیست.

در طی مسیر بزرگراه نقاط حادثه خیزی ایجاد شده است مثل برگردانهایی که به نظرمی رسد قوس شعاعی لازم را ندارند و دسترسی و کاربری محلی( مثل قیطریه ) با مشکل مواجه خواهد شد.

طراحی منظر شهری که یکی از بارزترین عوامل توسعه و سرزندگی شهری تلقی می شود در این پل کمتر به چشم می خورد و مناظر ساختمانی در میان فضای خشن ستونهای بزرگ بتنی و عبور و مرور خودرو ها کم اهمین خواهد شد.

از نظر طراحی معماری و دید منظر در این پل کاستی هایی دیده می شود مانند: اتصال زمینی ستون ها به هم می توانست طراحی بهتری را همراه با رعایت مقررات و حفظ ایمنی خودرو ها داشته یاشد،

توجه به طراحی جزئیات پل در سقف،جانپناهای پل و همچنین هدایت نزولات جوی به طریق اولی در احداث این پل دیده نمی شود. کما اینکه اگر در روزهای بارانی یا برفی از طبقه زیرین پل استفاده کنید به علت عدم هدایت آب و به خاطر ارتفاع بلند فرود ابهای جمع شده وهمچنین سرعت برخورد بالای انها به روی سقف و شیشه جلوی اتومبیل ها، ایمنی خودروها به خطر افتاده و ممکن است منجر به تداخل در عبور و مرور شود(1)

طراحی این نوع پل ها چالش بزرگی برای توسعه شبکه حمل و نقل شهری تهران با توجه به وجود گسل های زلزله ، منسوخ بودن آن، هزینه های نسبتا گزاف و ...؛به حساب می آیند هر چند دارای مزایای نسبتا کممی هم باشند .

 

 

 


(1):فرود ابهای جمع شده از میان سازه پل بر روی ماشین های عبوری مورخ 1/1/92 که باعت عدم تمرکز راننده شده منجر به انحراف ماشین های عبوری از زیر پل شد و خود شاهد تصادفی در این مسیر بودم. و همچنین از شدت برخورد آن به ماشین دچار وحشت شدم

سوسوی فانوس نگاه تو...

سوسوی فانوس نگاه تو
آرامش این راه تاریکه
ارابه شب عطرتو اورد
یعنی که راه خونه نزدیکه ...

 
از هر مسیر سرد و طوفانی
انگار قبل از من گذر کردی


هر جا که رفتم حرفی از گل بود
شاید تو هم با من سفر کردی
تو جرات رفتن به من دادی
وقتی که دیدی خیس بارونم
من جاده های خاطره سازو
همیشه به قلب تو مدیونم
من وازه های آشتی باتو
تو راز لبهای فرو بسته
انکار حسم دیگه ممکن نیست
پلی که از من به تو پیوسته
دنبال هر مسافر خسته
حتما یکی چشمش به راه مونده
تحمل یه فصل دور از تو
سهم من از این ماجرا مونده
چشمای سبز سرزمین من
منتظر سحر قدمهاته
میچرخه سنگ آسیاب عشق
با خون گرمی که تو رگهاته
از معبر چشمای معصومت
بغض تو میرسه به خاموشی
تو صخره رو به روی بورانی
تو ساکن شهر فراموشی


لینک آهنگ اینجا